- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ذکر مصیبت خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت میبـری قـافـلۀ اشک مـرا پـشت سرت راه میافتی و باقیست به خاک عرفات حرفهایی که روان بود از آن چشم ترت به کجا میبـرد این راه بـلاخـیز تو را! کـودکـاناند و زنـاناند چرا همسـفرت؟ ز امر حق قصد سفر داری و زین غم دلها میشـود از سـر دلـباخـتـگی دربهدرت خـبر قـاصد تو میرسـد از طـوفـانهـا این خبر چیست؟ که داغیست گران بر جگرت میرسی کمکم و پیداست به پهـنای افق خـیمۀ در دل صحـرای بلا شـعـلهورت میهمان هستی و با نیـزه و شمشیر چرا میزبان تو گرفتهست چنین دور و برت؟ روزهـا میگـذرد میرسـد از راه آخـر آن غروبی که سر نیزه روان است سرت
: امتیاز
|
ذکر مصیبت خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی احرام حـج بستی و عـزم کـربلا کردی تو در تـمام راه، دور عـشق چـرخـیدی حاشا اگر یک لحظه حَجّت را رها کردی هـفتاد دفعه دور معـشوق خودت گشتی آخر به روی نیـزه حَجَّـت را ادا کردی شیطان به رویت سنگ زد، از کوفه پرسیدم: کافر چرا اعمال حج را جا به جا کردی تا پای جان ماندن همان عهد قشنگی بود عهدی که کوفی بست اما تو وفا کردی خـون خـدا بودن قـیـامت میکـند در تو حق داشتی تا محشرت را خود به پا کردی تو خوب میدانستی آنجا یار و یاور نیست حس میکنم از کربلا ما را صدا کردی اینکه تو ابن بـوتـرابـی اتـفـاقـی نـیست تو خاک را با خون پاکت کـیمیا کردی حالا دلم با هر تپش صحن و سرای توست یک کعبهٔ ششگوشه در قـلبم بنا کردی
: امتیاز
|
خروج کاروان حضرت سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد همه در مکّه جمع و کاروانی خارج از مکّه، ره صحرا گرفته، کیست این، عزم کجا دارد امیر کاروان، فرزند زهرا با جوانانش برای حجّ خـون عـزم دیار کربلا دارد ذبیح اکبر این کاروان باشد علیاصغر که حلـقی تشـنه اما تـشنۀ تـیر بلا دارد حسین بن علی حجّی رود یاران که در این حج چهل منزل به روی نیزهها سعی و صفا دارد چو حاجی میشود محرم بپوشد حلّهای بر تن عزیز فاطمه بر تن لباس از بوریا دارد تنش در موج خون افتاده با خواهر سخن گوید سرش ذکر خدا از نیزه تا تشت طلا دارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در خروج از مکه
از حـریـم کـعـبه آهـنگ سفـر داریم ما مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما میرویم از کعبه سوی کـربلای پُر بلا اینچـنین حُکـم از خدای دادگر داریم ما از برِ قبر پیمبر گرچه هجرت کردهایم گوش جان بر گـفتۀ خیرالبشر داریم ما چون خدا خواهد ببیند جسم ما را غرق خون نِی ز مرگ اندیشه، نِی خوف از خطر داریم ما دینِ حق گر جُز به قتل ما نگردد جاودان از سنان و تیغ و پیکان کِی حَذَر داریم ما تا کـنـیـم اتـمام حـجّ نـاتـمـام خـویش را از ازل شورِ شهادت را به سر داریم ما
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
از زادگاه خویش کـجا میروی حسین این راه امن نیست چرا میروی حسین با حـاجـیان کـعـبه که عـهـدی نـداشتی سوی کدام شهـر و بلا میروی حسین آیـا که داده وعــدۀ مـهـمـان نـوازیات با خانـواده مستِ صـفا میروی حسین در روز روشن از که کـنایه شـنـیدهای کاین نیمه شب بدون صدا میروی حسین از مـژدۀ سـفـر هـمـه شـادنـد کـودکـان مرغان به زیر پر چو قطا میروی حسین گـویـا دل از مـدیـنـۀ جـدّت بــریــدهای خود را سپردهای به خدا، میروی حسین بـدرود ای عـزیـز، خـدا بـاد هـمـرهت با اشک و آه و سوز و نوا، میروی حسین
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
عـزّت زیـاد، آه، کجـا میروی حـسین تا مکه، یا به کرب و بلا میروی حسین این وقتِ شب! شبانه چرا بار بـستهای با اهل بـیـتِ آل عـبـا میروی حـسـین با کـودکـان و پـردگـیـان و مـعـاشـران گویا به پیـشـگـاه خـدا میروی حـسین اینـگـونه که تو غـرقِ وداعِ پـیـمـبـری داری به مـقـتـل شهـدا میروی حـسین شیرخواره میبری و جوان میبری و پیر عباس میبری، به خَفا میروی حسین صاحب حرم! چرا ز حرم میزنی برون با سوز و اشک و حال بکا میروی حسین با هـیـبتِ پـیـمـبـر اکــرم زدی بـه راه با ذکر مادرت، به نـوا میروی حسین «اُخرج إلیَ العراق» شنیدی ز جدِّ خود؟ آیا به کـوی درد و بـلا میروی حسین زینب اسیـر میشـود و تو شهـیدِ عشق داری بـسوی اهل جـفا میروی حسین حج را بَدل به عمره کـنی ای امامِ حج تا قـتلـگـاه، جـای مـنـا میروی حسین زیر سُـم سـتـور، تنَت لِه شـود غـریب در زیر تیغِ کین ز قـفا میروی حسین در پیـش چـشم فـاطمه با جـسم بیکـفن بر عهد خویش کرده وفا میروی حسین از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام بر نیزهها به رأس جدا میروی حسین بعد از تو کوفه، رحم به زینب نمیکند در شامِ غم به طشتِ طلا میروی حسین
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
جـدایی از مـدیـنـه بـاورم شـد حرم غمخانۀ صاحب حرم شد همه حجـاج زهـرا بار بـستـند به این رفتن دل عالم شكـستـند به ناقه مادری و شیر خواری شـود آمــادۀ اُشْــتُــر ســواری تـمـام مـشـكهـا پُـر آب بـاشـد كمی آرام، اصغر خواب باشد كناری نجمه مست روی قاسم زند شـانه سر گـیـسوی قـاسـم ولی یك سو همه تصویر این شب شـده وقـت پـریـشـانـی زیـنـب سر او بر سر دوش حسین است پناه او در آغوش حـسین است شده ذكر لـبش با چـشم گریان عزیزم بیتو میمیرم حسین جان تــمـام آرزوهـایـم تـو هـسـتـی منم مجنون و لیلایم تو هـستی همه شب روی سجـاده نـشیـنم الهـی ای حـسین داغـت نبـیـنم تــمــامـی امـانـت هـای مــادر مـیـان بـسـته پـیـچـیـدم بـرادر
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
بـیـدار و خـواب بـود کـه افـتـاد اتـفـاق از جدِّ خود شنید که اُخرُج اِلی العِراق پیـغـام دادش از طرف حَـیّ ذُوالـمِـنَـن قَـدْ شـاءَ أَنْ یَـراکَ قَـتـیـلا حُـسـیـن من أُخْرُج إلی العِراق، سفر پیش روی توست یکدشت داغ و خوف و خطر پیش روی توست أُخْرُج إلی العِراق، که چشم انتظار توست قومی که فکر غارت دار و ندار توست أُخْـرُج إلی العِـراق، که بـاید فـدا شوی بـشـتاب تا که ذبـح عـظـیـم خـدا شـوی أُخْرُج إلی العِـراق، که مهمانیات کنند در پیـش چـشم فـاطمه قـربانیات کنند هر چند خیل پـردهنـشـینان عـصمـتـنـد با تـو مُـخـدّرات بـه این بـزم دعـوتـنـد وقتی پس از فراق جوان، پیر میشوی وقتی که بین دشت زمینگـیر میشوی وقتی کـنار علـقـمه با قـلب ریش ریش تیر آنقَدَر درآوری از جـسم ماه خویش وقـتی که دور از نظـر زینب و ربـاب از خون شیرخواره محاسن کنی خضاب وقتی به سجده در دل گـودال میروی وقتیکه نیزه میخوری از حال میروی یعنی چه حکمتیست که مَسلوب میشوی؟ در زیـر سُـمّ اسب لگـدکـوب میشـوی سر را بباز و سروریات را نشان بده از روی نیـزه دلـبریات را نـشان بـده در کوفهای که لب به لب از بغض حیدر است قرآن شنیدن از سر بر نیزه خوشتر است از خون زخم وا شدهات رنگ هم بخور گفته خدا به خاطر من سنگ هم بخور آرامـش عــقــیـلـه در آن ازدحـام بـاش یک جـمـله با رقـیّـۀ خود همکـلام باش
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مکه
قـصـد کـجا کـرده یـل بـوتـراب؟ خُـود و سـپر بـسـته چرا آفـتـاب؟ کوفه پُر از سـایۀ کین است امام! شومترین شهر زمین است، امام! زخـم جـفـا بر جگـرت، کوفه زد تــیـغ بـه فــرق پـدرت کـوفـه زد کو همه آنها که تو را خواندهاند؟ چـند نـفـر پـشت سـرت ماندهاند؟ نـامـه نـوشـتـنـد، ولـی بـیاسـاس اسـم تـو بُـردنـد، ولـی بـا هـراس لایـق پــیـغــمـبـر خـود نـیـسـتـنـد فکـر سری جز سر خود نیـسـتـند خــاطــر آســوده مــکــدّر مـکـن جـامـۀ احـرام به خـون تـر مکـن خـیـمـه بـچـین از گـذر ایـن بـلا، مـوسـم حـج اسـت چـرا کـربـلا؟ تـیــغ بـرائـت ز کــمــر بـاز کـن فـکـر سـرانجـام و سـرآغـاز کـن اُمّـت خــود را بـه دعــا واگــذار کــار خــدا را بـه خـــدا واگــذار دین تـو سـجّـادۀ بـاز است و بس مرد خـدا، مرد نـماز است و بس شهـر پُر از شـمر، پُر از حـرمله رحــم نــدارنـد بـر ایـن قــافــلــه مصلحت آن است که جان در بری عــذر بـه درگــاه پــیـمـبـر بـری کـوه خـروشـیـد و دهـان باز کرد بــال زد آئـیـنــه و پــرواز کــرد ولـولـه شد، نـورٌ عَـلـی نـور شـد دشت پُر از عطر، پُر از شور شد گــفـت بـبــنــدیــد خـــیـــام مـــرا نـیــزه و شـمـشـیــر و نـیـام مـرا خــمشـدۀ بــار نـفــس نــیــســتــم مـرغ زمـیـنگـیـر قـفـس نیستم... گـرچه سـرم را به سـر نی کـنـند نـامـۀ تـقــدیــر مــرا طـی کـنـنـد جـان من از غـم بـه لـب آیـد اگر لـشـکــر شـام و حـلـب آیــد اگـر گـر بـنــشـانـم بـه دل ایـن داغ را یـکـسـره پـرپـر کـنـم این بـاغ را این هـمـه ارزانی لبـخـنـد دوست خیمه و خیل و زن و فرزندم اوست اوست که در خون من افتاده است در دل مـجـنـون من افـتـاده است روز و شـبم، مِهر و مَـهَم او شده مـاه شـب چـهـاردهـم او شــده... میروم این راه که بیراهه نیست غصّهام این کودک شیرخواره نیست داغ کـبــود دل زهــراســت ایــن فـرق ترک خـوردۀ مـولاست این لحـظـۀ قـنـداقـه بغـل کردن است وقتِ به تکـلیف عمل کردن است وقت ز خون تر شدن است الوداع لحـظـۀ پـرپـر شـدن است الوداع
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
آن تیرهشب که جمع پریشان، روان شدند از ناله قـدسـیان، جـرسِ کـاروان شدند هم حـامـلانِ عـرش به زانـو درآمـدنـد هم طایرانِ سـدره برون ز آشیان شدند شد رستخـیـز عام، دمی کآن مسافـران بـدْرودسازِ قـبـرِ شه انس و جـان شدند آورده تـنـگ مـرقـد پُـر نـور در بـغـل مانـند شـمع طـور، سـراپـا زبـان شدند گه نوحه، گه زیارت و گاهی وداع و گاه از بس فـغـان و آه ز آه و فـغـان شـدند بر حال زار خویش در آن روضۀ شریف لختی سروده مرثیه و روضهخوان شدند کای فـخـر انـبـیـا! تو بـرفـتیّ و امـتّـت از کین، پس از تو خصم امام زمان شدند پیکار بدر و حرب اُحُد را به خاطر آر وز جان ما مپرس که با ما چسان شدند از روضه سر برآر و نگه کن که عترتت ناچار، دور از این حرم و آشیان شدند اینک ز تربت تو به قصد عراق و شام با جـان سـوگـوار و تن نـاتـوان شـدنـد یـا ایّـهـا الـرّسـول! خــدا را نـظـارهای ما را به قبر خویش طلب یا که چارهای
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
چون ز یـثرب کرد، آن شاه جلیل سـوی شهـر مکّـه، آهـنگ رحـیل در دل شب با دلی پُـر داغ و درد عـــزم تــودیـع رســولالـلـه کـرد شـد کــنــار روضـۀ خـیــرالانــام داد ســلـطـان شـریـعـت را ســلام نرگس از دریای دل، پُر ژاله کرد رفت از خود بس که آنجا ناله کرد گـشت پیـغـمـبر در آن حالت پـدید «همچو جان خود در آغوشش کشید» گـفـت: ای نــوبــاوۀ بـسـتـان مـن! راحت دل! روح من! ریحان من! از چه، ای جان! اینچنین آشفتهای؟ تـنگدل چـون غـنچـۀ نشکـفـتهای ای تو سـرخـیل هـمـه دلدادگـان! مـــقــتــدای جـــمــلــۀ آزادگـــان! از تـو پشت دین حـق گـردد قـوی رســم و آئـیـن کـهـن یــابـد نــوی خیز و افکن لرزه بر بـنـیان کـفر مـنـهـدم کـن پـایـه و ارکـان کـفـر خـون تـو، تـجـدیـد این آئـین کـنـد زنـده دیـگـربـار، رسـم دیـن کـنـد دولـتـت، پــایـنــده مــانَـد تــا ابــد همچـو ذات پـاک «الله الـصّـمـد» خیز و با تعجـیل کن عـزم عـراق نیست، ای جان! دیگرم تاب فراق رو کـه «انّ الله شـاءَ اَن یَــراک» بیسر و عریان، میان خون و خاک خیز و بشْتاب، ای عزیز بیهمال! زآن که نزدیک است، ایّام وصال چون از آن رؤیای خوش، بیدار شد در زمـان، آمــاده بـهــر کـار شـد کـاروان عـشـق، رو در راه کـرد سـیــنـههـا را پُــر ز دود آه کــرد اقـربا گـشتـند چون دریا به جوش برکشیدند از دل پُر خون، خروش جـمـلـگی بر گِـرد او، پـروانهوار از فـروغ شـمـع رویش، بیقـرار نالـههـا کـردنـد کای مـهـر منـیـر! پــرتـو خـود را ز ذرّه وا مـگـیـر ای چــراغ دودمــان مـصـطـفـی! ترک هجرت کن، مشو از ما جدا شاه گفتا: غیر از این دستور نیست راز پنهان، پیش من، مستور نیست «رشتهای بر گردنم افکنده دوست میکشد آنجا که خاطرخواه اوست»
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
ای مــدیـنــه! نـوبـت غــم آمـدت تـا قـیـامـت سـوگ مـاتـم بـایـدت یا رسـولاللَّه! برآور سر ز خاک نی، فرود آ از فـراز عـرش پاک بین حسین اینک وداعـت میکـند رو بـه اقـلـیـم شـهــادت مـیکـنـد بـلـبـلان رفــتــنـد از گـلــزارهــا جای گـلها، سر کـشـیـده خارهـا ای حسن! ای مجتبی! ای مرتجی! میرود بـنْـگـر حـسـین آیـا کـجـا ای بـرادر! از بـرادر بـاز پـرس هم ز انجامش، هم از آغاز پرس سر برآر، ای زهرۀ زهـرا! دمی پُر ز شور و فـتـنه بنْگـر عالـمی بنْـگـر اشـترها، قـطار اندر قطار دخـترانت بین به محـملها سوار بـنْگـر آن شهزادگان بحـر جـوش تیغها بر کف، سپرهاشان به دوش رخش عزّتْشان همه در زیر ران در رکاب آن شـه خـوبـان، روان جامۀ غم کن تو، ای کعبه! به بر غرق اشک دیده کن، حِجْر و حَجَر بیصفا مانْدی از این پس، ای صفا! بیامام، ای مشعر و خیف و منا! زادگــان پــاکـت، ای امّالــقــری! میروند، آخـر نـمیپـرسی کجا؟ این بُوَد انصاف تو؟ ای روزگار! شام و ری شاداب و یثرب سوگوار؟! این بُوَد انـصاف؟ ای دهـر دغـا! شامیان در عیش و مکّی در عزا؟!
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام هنگام خروج از مدینه
ای شمعِ من بسوز كه پروانه میرود زین آستان، صاحب این خانه میرود ای شـهـر ِجـدِّ اَمـجَـد و والا تـبار من بنگر حسین چگونه از این خانه میرود مادر به پای خیز و دعا كن به كاروان مـوسـای تو اگر چه دلـیـرانه میرود مـادر بـبــوس دیـدۀ گـریــان دخـتــرم نـازش بـكن رقـیـه به ویـرانه میرود بنگـر به اكـبرم كه چه تعجـیل میكند عباس را ببـین كه چه مردانه میرود ای باغـبان دگر بنـشین در عزای گل فصل خـزان رسیده و پروانه میرود
: امتیاز
|
وداع سیدالشهدا با مرقد پیامبر و خروج از مدینه
زین وداع آتشین، کز شهر قرآن میکنی آستان وحی را، بیتاب و حیران میکنی تا ابد بنـیـاد غـم، از غـصهات ماند بپا کاخ شادی را ز غم با خاک یکسان میکنی؟
: امتیاز
|
وداع سیدالشهدا با مرقد پیامبر و خروج از مدینه
صدای بانگ جرس، کاروان مهیّا شد دل تـمـام عـوالـم گـرفت و غـوغا شد حسین فـاطمه راهی کـربـلا شده و… دو چـشمِ زینب کبری، شبـیه دریا شد مدیـنه شـهـر نـبی بود، شهـر خوبیها ولی چـه عـرصۀ تـنـگی برای آقا شد رسید جـای بلـنـدی که شهـر پـیدا بود نگـاه کرد و دلـش بیقـرار زهـرا شد وداع کرد و، روانه به سوی وادی عشق عزیز فـاطمه راهی کوه و صحرا شد نگاه کرد به اصغر، به روی دختر خود دلـش شکـست و گرفـتـار کار دنیا شد در این میانه، زنی پشتشان دعا میخواند نگـاهِ امّ بـنـین خـیـره بـر پـسـرهـا شد خـدا کـنـد که دوبـاره حـسین برگـردد دعـای مـادریاش پـشـتِکار سـقّـا شـد خبر نداشت که گـودال کربلا روزی، سَر عـبا و عـمـامه، چـقـدر دعـوا شد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در خروج از مدینه
مرکب، خدای را به سوی کوفه، زین مکن خلق مدیـنه را ز فـراقت، حـزین مکن بر عهـد کوفیان نـتـوان داشت اعـتـماد دوری ز بـارگـاه رسـول امـیـن مـکـن در شهر دین به جز تو، کنون شهریار نیست بیشهـریار، بهـر خـدا شهـر دین مکن باللَّه! که اهل کوفه به خـون تو تشنهاند آهنگ، زیـنهـار! بـدان سـرزمین مکن در بر مخـواه فـاطـمه را کـسوت عـزا ماتـمسـرای خویش، بهـشت برین مکن ناچار اگر روی به سوی اهل کین، سفر با زینب و سکینه سوی اهل کین مکن فرمود سوی مرگ همی خـوانَدم قـضا رو، پـنجه با قـضای جهانآفـرین مکن اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته است ما را به ما گذار و جزع، بیش از این مکن رفت از پی وداع، سـوی خـانۀ خـدای برخاست از مدینه خروشی ز هر سرای
: امتیاز
|
وداع سیدالشهدا با مرقد پیامبر و خروج از مدینه
آهی کـشید و تـربت او را به بر گرفت از آه شه به خرمن هستی، شرر گرفت از بس که خون گریست، جگرگوشۀ رسول منـزلگه بـتـول، به خـون جگـر گرفت زآن پس به ناله گفت که ای بانوی بهشت! خـواهـم ز آسـتان تو، راه سـفـر گرفت رفته است در قـضا که شوم کشتۀ جـفا نتْوان به پیش، تیـر قضا را سپر گرفت از تـربت بـتـول بـرآمـد یـکی خـروش و آتش از آن خروش، به بحر و به بر گرفت کای جـان مـادر! آمـدهای تا کـنی وداع آن گاه راه وادی پُر شور و شر گرفت داغ بـرادر تـو، هــنـوز اسـت بــر دلـم باز این چه شعبده است که گردون ز سر گرفت؟ نَـبْـوَد مصیـبـتـی ز غـم تو، عـظـیـمتـر نتْوان غـم مصیبت تو، مخـتصر گرفت خواهـم به روز حـشـر ز بـیـداد امّـتـان در پای عرش، دامن «خیر البشر» گرفت
: امتیاز
|
خروج سیدالشهدا علیه السلام از مکه به سمت کوفه
از مکه خبر آمده داغ است خـبرها بـایـد بـرسـانـند پـدرهـا به پـسـرهـا داغ است خـبرها نکـند بـاد مخالف در شهر بـپیچـد بزند شعله به درها نزدیک سحر قافلهای رد شد از اینجا مانـدیـم دوبـاره من و امـا و اگـرها
: امتیاز
|
خروج سیدالشهدا علیه السلام از مکه به سمت کوفه
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود چه بهـره از دل دیـوانه یـار اگر برود حجاز، بر قدِ سروِ که تکیه خواهد کرد؟ به سوی دشت طف آن کوهسار اگر برود مگر به معجزه، زمزم نخشکد از گریه مُراد این همه چـشم انـتظار اگر برود چگونه مـاه به گِرد زمین طـواف کند دلیـل گـردش لـیـل و نهـار اگـر برود بعید نیست شغـالان به شهر پای نهـند امیر و شیرِ عرب، زین حصار اگر برود به زیر تیغ ستم کار کاهلان زار است حـسـین یکّـه به آن کـارزار اگر برود ز غم دو چشم پیمبر به خون شود غرقه به پای طفلی از این زمره خار اگر برود شب جماعت کوفی سحر نخـواهد شد سرش به نیزه سوی شام تار اگر برود پس ازحسین، به خون، شیعه مشق خواهد کرد به ظـلم سر نـسـپارد به دار اگر برود
: امتیاز
|
خروج سیدالشهدا علیه السلام از مکه به سمت کوفه
حج نیمه تمام را بگذارد در مسیری جدید راه افتاد همه گفتند حاجی احرامش را رها كرد و در گناه افتاد حاجی اما نه آنكه عاشق بود روی معشوق را به یاد آورد كعبه یك لحظه رفت از ذهنش تا نگاهش به آن نگاه افتاد پشت پایش كسی نپاشد آب قصد ترك دیار دارد وای مكه از عمق قصه آگاه است كعبه در پردهای سیاه افتاد آنطرف عدهای به استقبال، حاجی از حج به كربلا آمد قصه اما به شكل دیگر بود شاعراینجا به اشتباه افتاد كربلا بود و رسم خود شاعر غزلی تكه تكه میخواهد مثلا از كنار الا لله، قطعهای مثل لا اله... افتاد صحبت از یك تن و هزاران تیر، صحبت از یك گلو و یك شمشیر لااقل كاش قاصدی میگفت، یوسف اینبار هم به چاه افتاد حاجی اما هنوز عاشق بود در طوافی كه عشق میفرمود حج خود را تمام و كامل كرد، بر سر نیزهها به راه افتاد
: امتیاز
|
خروج سیدالشهدا علیه السلام از مکه به سمت کوفه
از حـریـم کـعـبه عـشق آید آوای جدایی کـاروان آل طـه مـیشــود کـربــبـلایـی جان و جانانه حسین است صاحبِ خانه حسین است یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا(۲) آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا(۲) **************************** هست در این عرصهٔ عشق، شیر مردان دلاور قاسم و عون و بُریر و، عابس و عبّاس و اکبر جُـمـلـه فـخـرِ عـالَـمـیـنـند جـان نـثـاران حــسـیـنـنـد یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا(۲) آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا(۲) **************************** قلب یاران ولایت غرق شور و بیقرار است بین هفتادُ دو عاشق، یک نفر هم شیر خوار است او بهـشتـش دوش باباست مـقـتـلـش آغـوش بابـاست یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا(۲) آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا(۲) **************************** روز تَـرویه خـدایـا سِـرِّ آنها بر ملا شد بهـر حُجّاج شهادت کـربلا دشت مِنا شد هـجـرتی آن زُمـره کردند حج بَـدَل بر عُـمره کردند یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا، یاحسین عزیز زهرا(۲) آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا، آه و واویـلا؛ واویـلا(۲)
: امتیاز
|